سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو به حقّ دانا باش و بدان عمل کن، خدای سبحان تو را می رهاند . [امام علی علیه السلام]
دوشنبه 86 شهریور 12 , ساعت 7:59 عصر

دوست عزیزم آقای اجرایی از من خواستند که در مورد وبلاگ‌نویسی نظرم را بنویسم و من مثل همیشه در چنین مواقعی که کسی موضوعی را برای نوشتن به من پیشنهاد می‌کند، مانده‌ام که چه بنویسم! درست مانند همین چند روز پیش، که یکی از دوستان آمد و گفت چند خطی برای یک اعلامیه ترحیم بنویس! و من هرچه به مغزم فشار آوردم، هیچ چیز یادم نیامد! به همین راحتی. ( شاید یکی از دلائلش این باشد که اعلامیه‌های ترحیم را به دقت نمی‌خوانم!؟) به هر حال این عادت چه خوب باشد و چه بد، هرگز برای هیچ مسابقه، جشنواره و از این قبیل موارد ننوشتم . چرا که همه آنها قالبی را انتخاب کرده‌اند که تو مجبوری در چارچوب همان قالب بنویسی و من همیشه از همه چارچوبها و قالبها و از همه مهمتر «اجبار»، فراری بوده‌ام. ( لطفا زیر لب با خودتان نگویید: چقدر از خود راضی، طوری حرف می‌زند که انگار برنده جایزه نوبل ادبیات هست. نه عزیز دل‌انگیز! من هیچ ادعایی نداشته و ندارم...)

به هرحال پس از چند روزی که از این ماجرا گذشته، رفتم و مواردی را که دوستان دیگر یادداشت کرده بودند، دیدم و خواندم و نکاتی را هم آموختم. البته آنها، بیشتر به ظاهر و فونت و ... پرداخته بودند که طبیعی است رعایت آن تاثیر بسزایی در جذب مخاطب خواهد داشت. البته همانطوریکه زیبایی ظاهری و انتخاب فونت مناسب و ... برای یک وبلاگ اهمیت دارد، زیبایی معنوی و نوع بیان مطلب هم از اهمیت زیادی برخوردار است. اما به نظر من، به غیر از ظاهر، محتوا را نمی‌توان آموزش داد. چرا که هر کس با توجه به نوع تفکر، دیدگاه و اندیشه شخصی خود می‌نویسد و تفکر هیچ بنی بشری دقیقا مشابه دیگری نیست. ( شاید هم من اشتباه می‌کنم. در این دوره و زمانه که جزیی‌ترین مسائل را هم آموزش می‌دهند، شاید هم افرادی وجود داشته باشند که تخصصشان، ریختن مطلب در ذهن نویسنده  باشند!!) بنابراین من غیر ازهمان مطالبی که دوستان دیگرم، برای زیباتر ساختن وبلاگ نوشته‌اند سراغ ندارم. در مورد محتوا هم، بستگی به وضعیت مزاجی و شرایط روحی و کردار و رفتار دیگران دارد که بهانه نوشتن را به ما می‌دهند!! بهانه‌های من برای نوشتن، اینها هستند: رفتن به خانه پدر بزرگ و مادربزرگ    شنیدن یک موسیقی شمالی! ( مخصوصا آواز فریدون پوررضا)  اذان مرحوم موذن زاده  ،  گوش دادن به آلبومهای استاد شجریان   و  دیدن چهره‏های غبار گرفته‏ای که روی خاکریزهای داغ جنوب نشسته‏اند و ما را نگاه می‏کنند  و ... 

راستی کارتونهای دوران کودکی را یادم رفته بود!  تا بهانه بیشتری دستم نیامده،خداحافظ.



آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]